شهریارشهریار، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

فضانورد کوچولو

من اومدم کی باهام دوست میشه

سلام به همه نی نی های قشنگ  من شهریارم تازه یاد گرفتم حرف بزنم هنوز 11 ماهم تموم نشده .من زندگی رو دوست دارم  و مطمئن هستم خدا به آرزوی ما نی نی ها خیلی توجه میکنه.با تقدیم یک عالمه پروانه رنگی رنگی به همه ما مان با با ها ...
25 مرداد 1390

یه روز پر کار برای شهریار

امروز مامان شهریا مشغول خونه تکونی بود و خاله شهریار از صبح اومد نیروی کمکی یا بهتر بگم پرستار بچه باشه روز پر کاری بود همه اول صبح پر انرژی بودیم و از همه بیشتر به شهریار خوش گذشت اما فکر کنم خاله جون دیگه سوئ تغذیه گرفت اما اقا شهریار یادت باشه روی موس نباید جیییییییییییییش  میکردی . نباید دیوار را رو خط خطی میکردی نباید لباس سفیده خاله رو ماژیکی میکردی نباید فرنی هارومیرتختی رو فرش نباید ماست هارو میریختی رو سفره نباید .................  ...
25 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام پسری من و خاله جون ما رو با خودمون بردیم آرایشگاه و به محض  ورود شروع کردی به پرسیدن سوال همیشگی .این کیه فکر کنم یک سیصد باری پرسیدی مامانی قربون این کیه گفتنت بشم که توی خوابم ول کن نیستی ...
22 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام پسری امروز همه اش تتو فکر قیافه ات تو لحظه اول تولد بودم .قربونش بشم که به محض به دنیا اومدن دستت رو کردی تووی دهنت ...
18 مرداد 1390

پسر قرقرو

سلام پسر نازم چند روز خیلی اذیت میکنی و بهونه میگری فکر کنم به خاطر دندونات باشه اما صبر من دیگه تموم شده  مخصوصا موقع افطار کلافه ام میکنی اما وقتی بابا مهدی میاد اوضاع بهتر میشه.اروم تر میشه شکرم اما وقتی سیر خواب میشی بهترین پسر دنیایی... فردا خاله جونتون از شوشتر بر میگرده فشششششفششششششششششه ...
16 مرداد 1390

بدون عنوان

همه چیز ازز زبان شهریار با با مهدی.........ادی بابا مرتضی.....دید     مادر جون......... آدر مامان مریم....ایم   خاله جون ..... دگین و آیه   دایی جون زندایی جون...... دایی آندایی آب  ...... آت آتیش....... ادیش  ماشین ..... دید دردر.......دد  تفنگ.....تیو   ...
15 مرداد 1390

مریضی شهریار

جونم براتون بگه یکدونه پسر ما چند روز بود که خیلی خیلی اذیت میکرد همه اش قر میزد و میخواست بره پیش    ادی  یعنی بابا مهدی ما که نمیفهمیدیم چی میخواد تا اینکه د یه روز صبح که خوشحال و سررحال بود دیدیم یه دندون به 8 تا دندون دیگه اش اضافه شده.خلاصه همه رو خبر کردیم و بعد ازچند روز دیدیم شهریار اقا بدتر شد لب به غذا نمیزنه  بعدا ز معاینه های من یعنی مامان مریم دیدیم دهان اقا شهریار پر از ددون کرسی شده و من از عذاب وجدان داشتم میمیردم که چرا زودتر نفهمیدم  .اخه فکر میکردم خیلی زوده که بقیه دندونات در بیاد خشگل مامان. . ...
15 مرداد 1390